....چیزی دلم را چنگ می‌زد. خیلی دلم می‌خواست روی آن خطی که دریا را به افق وصل کرده بود می‌ایستادم وهمه چیزازمن دورمی شد، همه چیز. و من مثل یک پرسبک با هرحرکت موجی به یکسو می‌رفتم. حالا هنوزهم همین طوراست. دلم می‌خواهد حرف او را گوش بدهم. " مثل دریا وسیع و پاک باش، بگذارهمه چیزدرتو گم بشود‌بی‌آنکه تو آلوده شوی". اما حس می‌کنم که چیزی روحم را چنگ می‌زند و من همچنان به پروازکبوترها در سینه آسمان خیره مانده ام.

کبوترها چقدرخوشبخت هستند. آن‌ها صبح زود وقتی درپرهایشان شهوت پروازموج می‌زند ازمیان شیروانی‌های سرخ وسقف‌های کاهگلی ودیوار‌های نیمه خراب مثل دود به طرف آسمان پرمی کشند. آن بالاها درزیر نور تند آفتاب به گلبرگ‌های سفید گلی شباهت دارند که روی دریاچه پرپرشده باشد وبا هرموجی نوری به یکسو می‌روند.

آنوقت غروب که شد با خستگی برمی گردند وروی شاخه‌های درختان وهره دیوارها می‌نشینند وکبوترهای عاشق سرهایشان را به یکدیگرتکیه میدهند و با نوک‌های ظریفشان عشق را نوازش می‌کنند. خورشید وآسمان شفاف و بادهای رهگذر هرگز آن‌ها را ملامت نمی کنند.

هیچ حرکت مخالفی هیجان عشقشان را درهم نمی ریزد وهیچ کس فریاد نمی زند:

- آهای کبوترهای فاسد، کبوترهای‌بی‌بند وبار! هیچ فکرپدرو مادروآبروی خانواده وسنت‌های اجتماعی تان هستید؟ هیچ می‌دانید که دارید خودتان را تسلیم چه هوس‌های ناپاک وپلیدی می‌کنید!

کاش من یک کبوتربودم، این دنیا برای دوست داشتن خیلی کوچک است، خیلی کوچک است... خیلی!»

فروغ فرخزاد

شاید برای رنج های انسان بودن پایانی نباشد . من می خواهم بپرم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نوپا چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com

باسلام خدمت شما
ممنون می شوم نظرات شما را درباره شعرهایم مطرح کنید
به امید دیدار

سوگل سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:33 ب.ظ http://guilty.blogsky.com

salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد