هر وقت از قید همه احساسات رها می شم مثل حالا میشم... بی غدغه .. آروم ... انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و خودم رو ول می کنم تا روزها منو بجوند .. تا زیر دندون بکشندم...مثل یه علف... یه سنگریزه که زیر کفش ها به رقص در می آد ... باز تق و تق ... روزهای گرم بی پایان.. مرگی که آبستنشم هر روز تولدش نزدیک تر میشه .. امید به رهایی