خودکشی

اشک هام پشت سر هم میان.. انگار تمومی ندارن ... خسته شدم . می خوام خودکشی کنم. از همه چیز خالی بشم دیگه تحمل ندارم. من دیگه هیچ کس و هیچ چیز رو دوست ندارم . وقتی که تو دایم نقشه می کشی برای جدایی . من تنهام و هیچ وقت اینقدر تنها نبوده ام. و هیچ چیزی اطرافم نیست. من به درد این جامعه و این آدم های لعنتی که به همه چیز به چشم سیب زمینی و پیاز نگاه می کنن نمی خورم. هیچ کدوم یه روزم به شادکردن من فکر نمی کنن. من می خوام دیگه نترسم . این بار خودم رو داغون کنم.
نظرات 3 + ارسال نظر
امیر یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:22 ق.ظ http://WWW.SHASUSA.BLOGSPOT.COM

اشک ریختن همیشه دوای درد ها نیست. کاش یه خورده به اون دوردور ها هم نگاه کنیم. گاهی هم به آسمان نگاه کنیم. شاید سبک تر شدیم.

کار بد جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.karebad.com

آنقدر به مرگ امیدوارم که هرگز فکر خودکشی نمی کنم .. اینو من نگفتم .. یکی گفته که اوضاع زندگیش از من و شما وخیمتر بوده .. گفتم شاید به درد شما هم خورد .. :)

مریم جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.raeghoghnoos.persianblog.com

سلام زهرا جان...شهامت اونه که در برابر حادثه ها بایستی خواهر خوبم...تو فقط وقتی شجاع هستی که در برابر مشکلات قد خم نکنی...به خدا به این حرف ایمان دارم...تا شقایق هست زندگی باید کرد...خوشحال میشم پیشم بیای و باهم دوست بشیم...شاد و سلامت باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد