حضور بی امان تو

می دونم .. می دونم ... باز همون حال داره تکرار می شه ... تنها می شم و یه چیزی تو خونم می جوشه . درست وقتی که دیگه هیچ اهمیتی واسه تو نداشته باشم این موج سمت من می آد ... نمی دونم چرا ما همه اش یه چیزی رو به سمت هم هل دادیم .. تو همه این سال ها ... دوباره اشک های من و.. انتظار بی پایانی که هیچ وقت به تو نمیرسه... شاید من جرات ندارم ... شاید زیادی حریص هستیم . نه نمی خوام برگردم حتی اگه هنوز هم بهت گاهی فکر کنم.. حتی اگه هنوز هم دلم برات تنگ بشه .. ما به بن بست رسیدیم. بارها و بارها... تو گره شدی تو حلق من .. الان تو سکوت و تنهایی نشستم .. صدای پنکه .خیابون محو... تو زمینه خاکستری و خسته ذهنم فقط.... این ضجه من ادامه پیدا خواهد کرد . به طول و عرض همه عمرم

نظم جهان

اگر نتایج وضعیتی را بررسی کنیم که در آن هر کسی باید آن کاری را ادامه دهد که دیگران انتظار انجام آن را دارند می بینیم که چنین وضعیتی به سرعت منجر به از هم پاشیدن کل نظم خواهد شد . اگر افراد بکوشند که از چنین دستورالعملی اطاعت کنند برخی از آنها به علت تغییراتی که در محیط به وجود آمده بی درنگ در می یابند که اجرای چنین کاری عملا غیر ممکن است . اما آثار شکست آنها در برآورده کردن انتظارات به نوبه خود دیگران را در موقعیت مشابهی قرار خواهد داد و این آثار به جمع دائما فزاینده ای از اشخاص گسترده پیدا خواهد کرد .

از کتاب قانون قانونگذاری و آزادی هایک

من فهمیدم .. دلیل همه این چیزا اینه که می خوام خلاف این نظم زندگی کنم ... هزینه زیادی باید بپردازم ... و بالاخره فهمیدم که دارم واسه یه چیز نشدنی هزینه می پردازم .. دارم سعی می کنم انتظارات اطرافیان رو تمام و کمال بر آورده کنم .. غافل از اینکه اونا اینو نمی خوان ...این رابطه ها رو به بن بست می کشونه ... جلو رشد رو می گیره ... چون مورد انتظار بودن خیلی واسه آدم ها مهمه ... همون طور که واسه من مهمه ... یعنی می تونم خودم رو با این نظم تطبیق بدم؟ نمی دونم...

چراغ های ساختمون همه خاموشن . کلید رو می چرخونم و بوی ام دی اف نو ... دلم میگیره... این مهتابی هم که ایراد داره روشن و خاموش می شه ... چند دقیقه وسط اتاق کرخت میشم... با خودم فکر می کنم ... من چند ماه خیلی خوشبخت بودم ... همه چیز همون طوری بود که... قند رو میون لب هام می ذارم .. از خوردن چایی منصرف می شم